عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کردو آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.

در تمام زندگیش او همان کار هایی را انجام داد که مرغ ها می کردند برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند

وقدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز میکرد.

سال ها گذشت و عقاب خیلی پیرشد...

روزی پرنده با عظمتی را با لای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او باشکوه تمام بایک حرکت جزئی بالهای طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟

همسا یه اش پاسخ داد: این یک عقاب است .سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.

عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.





چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 15:23 | kolbechobii |