جمعه 17 آذر 1398برچسب:, | 13:17 | kolbechobii |

سلام و درود فراوان بر شما عزیزان خوش آمدید به وبلاگ  خودتون امید وارم لحظات خوشی را

در این وبلاگ سپری کنید لطفا بدون نظر نرید ممنون



جمعه 3 آذر 1398برچسب:, | 13:35 | kolbechobii |

 

 

با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟ ، پـَـَـــ نــه پـَـَـــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم

مطالب خنده دار

تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه ادم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زود تر از موقع نمرده باشه

مطالب خنده دار

 

صبح رفتم کنکور بدم .مراقب میگه تو هم اومدی کنکور بدی؟ پـَـَـ نه پـَـَـ اومدم اینجا برم دسشویی

 

مطالب خنده دار

ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده یکی ۲ لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بقل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم

مطالب خنده دار

رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی…!!!

مطالب خنده دار

 

خونمون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟
میگه خط تلفن؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم

مطالب خنده دار

 

تو این گرما که سگ تب میکنه رفتم سوپر مارکت میگم یه ایستک بدید
یارو میگه خنک باشه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ گرم بده میریزم تو نعلبکی خنک بشه!

 




ادامه مطلب
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, | 18:28 | kolbechobii |

 

چند روزی بود که کلاغ گلویش درد می کرد.مدتی هم بود که قالب پنیری به منقارگرفته بود و نمی توانست آن را قورت بدهد.گلویش مثل لولای یک در قدیمی خشک بود و  به سختی باز می شد


 




ادامه مطلب
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 13:22 | kolbechobii |

 

حکایت فرموده اند در زمانهای خیلی خیلی قدیم که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود،روزی کلاغی و دارکوبی و روباهی سوار هواپیما شدند تا از سمرقند به بخارا سفر کنند.این سه دوست خیلی اهل شوخی و مزاج بودند.

 




ادامه مطلب
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 12:56 | kolbechobii |

نمک دان

به مردی می گویند برو تمساح بیا ور.هر چه می گردد تمساح پیدا نمی کند. به همین دلیل

مارمولکی را می گیرد و می گوید:زود بگو پدرت کجاست و گرنه تو را می کشم!

 

 

مشتری:این لباس چه قدر قیمت دارد؟

فروشنده:صد هزار تومان.

مشتری:وای...اون یکی چه طور؟

فروشنده:دوتای وای

 

پدر خسیس :پسرم در امتحان نمره چند گرفتی؟

پسر:تو که با نمره 10 هم قبول می شوی چرا

خودکار هدر می دهی وبیشتر می نویسی؟

 

اولی بلا خره امتحان رانندگی قبول شدی؟

دومی:معلوم نیست!

اولی:چه طور معلوم نیست!

دومی:چون افسری که از من امتحان می گرفت هنوز به هوش نیامده است.چ

 

             شیر یا خط یا درس؟

حوصله دوپسر تنبل سر رفته بود.یکی از آن ها گفت:بیا شیر یا خط بیندازیم

اگر شیر آمد می رویم دو چرخه سواری.اگر هم خط آمد می رویم فوتبال.

آن یکی گفت:موافقم!اگر هم سکه روی لبه اش ایستاد می رویم درس می خوانیم!

 

جسم شفاف

معلم: امیر جسم شفاف چیست؟

امیر:جسم شفاف به چیزایی میگن که از یه طرف اون طرف دیگش معلوم باشه.

معلم:آفرین.حالا یه مثال بزن.

امیر:مثل نردبان



سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, | 13:45 | kolbechobii |


___??????????
___?????????????
___????????????
__?????????????
_?????????????
_?????????????
_????????????????
????????????????????
???????????????????????
????????????????????????
_??????__??????????????
___????____???????????
___????_____??????????
___????_____??????????
____????____??????????
_____???____?????????
______???__??????????
_______??????????????
________??????????????
_______???????????????????
_______?????????????????????
_______?????????????????????????
_______???????????????????????????
________??????????____?????????????
_________????????_______???????????
_________????????_____???????????
_________???????____??????????
_________???????_??????????
________???????????????
________????????????
________??????????
_______?????????
_______??????
______??????
______??????
______??????
______?????
______?????
_______????
_______????
_______????
______??????
______??????
_______|_????



به سلامتیه اون رفیقی که مجازیه
امـــــــــــا
یه جوری واست سنگ صبوره
که همه رفیقای واقعیت به گرد پاش نمیرسن !!!



دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, | 12:25 | kolbechobii |

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بز دا

خدا گفت:نه

آنها برای این در تونیستند که من آن هارا بزدایم . بلکه آنها برای این در تو هستند که تو  در برا بر شان پایداری کنی

من از خدا خواستم که بدنم را کا مل سازد

خدا گفت:نه

روح تو کامل است.بدن تو موقتی است

 

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

خدا گفت:نه

شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است

 

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد

خدا گفت:نه

من تو برکت می دهم

خوشبختی به خودت بستگی دارد

 

 

 

 

 

 

من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد

خا گفت:نه

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

 

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد

خدا گفت :نه

تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی

من از خدا خواستمبه من چیز هائی دهد تا زندگی خوشم بیاید

خدا گفت:نه

من به تو زندگی می بخشم تا تو از همه آن چیز ها لذت ببری

 

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد دوست داشته باشم

خدا گفت: سر انجام مطلب را گرفتی...



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, | 16:39 | kolbechobii |

امروز2نفر از من آدرس و شماره تلفن تو   گرفتن که بیان

پیشت منم  دادم سال دیگه میان سراغت یکیشون خوشبختی بود

اون یکی هم موفقیت.





ادامه مطلب
شنبه 18 آذر 1391برچسب:, | 17:5 | kolbechobii |

 

 متن زیبا و شعر عاشقانه leilaaaaa.blogfa.com

 

 

 

توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....

 

 




ادامه مطلب
پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, | 12:6 | kolbechobii |

مردی تخم عقابی پیدا کردو آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.

در تمام زندگیش او همان کار هایی را انجام داد که مرغ ها می کردند برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند

وقدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز میکرد.

سال ها گذشت و عقاب خیلی پیرشد...

روزی پرنده با عظمتی را با لای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او باشکوه تمام بایک حرکت جزئی بالهای طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟

همسا یه اش پاسخ داد: این یک عقاب است .سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.

عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.



چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 15:23 | kolbechobii |

آیا می دانید عمر زن از مرد بیشتر است.

آیا می دانید خوردن زعفران خنده را زیاد می کند.

آیا می دانید ایران دومین تولید کننده انجیر جهان است.

آیا می دانید شتر در سه دقیقه 95 لیتر آب می خورد.

آیا می دانید مغز انیشتین1375گرم وزن دارد.

آیا می دانید هر کس در روز حدود23هزار بار نفس می کشد.

آیا می دانید پرواز با کایت یک ورزش حرفه ای در تایلند است.

آیا می دانید در این دنیا تعداد جوجه ها از آدم ها بیشتر است.

آیا می دانید ایران چهار دهمین تولید کننده تولید برق در جهان است.

آیا می دانید دومین کتابی که در اروپا به چاپ رسید کتاب(قانون)ابو علی سینا بود.



شنبه 27 آبان 1391برچسب:, | 18:6 | kolbechobii |

شخصی از امام علی(ع)

پرسید:عددی را به دست من بده که قابل قسمت بر 2و3و4و5و6و7و8و9و10 باشد بی آن که باقی بیاورد.

امام علی بی درنگ به او فرمود:

اضرب ایام اسبو عک فی ایام سنتک.

یعنی:روز های هفته را بر روز های یک سال خودت ضرب کن

سوال کننده هفت را در 360ضرب کرد. حاصل آن یعنی2520بر تمام آن اعداد قابل قسمت بود بی آن که باقی مانده بیاورد



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, | 14:22 | kolbechobii |

ما اکنون در دسترس نیستیم لطفا بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید=

اگر  شما یکی از بچه های ما هستید شماره 1 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم شماره 2 را فشار دهید.

اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید شماره 3 را فشار دهید.

اگر می خواهید لباس هایتان را تعمیر کنیم شماره 4 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد شماره 5 را فشار دهید.

اگر می خواهید  بچه تان را از مدرسه بر داریم شماره 6 را فشار دهید.

اگر می خواهید برای مهمان آخر هفته تان غذا درست کنیم شماره 7 را فشار دهید.

اگر می خواهید امشب برای شام بیایید شماره 8 را فشار دهید.

اگر پول می خواهید شماره 9 را فشار دهید.

اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا مارا به گردش ببرید

بگویید ما داریم گوش می کنیم...



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, | 11:48 | kolbechobii |

مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد نا را حت بود.یک روز گربه را برد و چند تا خیابان

آن طرف تر ول کرد ولی تا به خانه رسید دید گربه زود تر از اون برگشته خونه این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلا فه شده بود. با لا خره یک روز گربه را با ماشین گرداند از چندین پل و رود خانه پارک و غیره گذشت و

با لا خره گربه را در منطقه پرت و دور افتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه خونه هست؟

زنش گفت:آره

مرد گفت:گوشی را بده بهش من گم شدم!



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, | 16:55 | kolbechobii |

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود به خدا اعتقادی نداشت. او چیز هایی را که درباره خداوند میشنید مسخره میکرد. شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهی رفت.

چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کا فی بود. مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.ناگهان سایه بدنش راهمچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد.

احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت.از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.

آب استخر برای تعمیرات خالی شده بود.



دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, | 16:20 | kolbechobii |

در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس.

اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است.

نا یاب ترین چیز ها د جهان دوست صمیمی است.

دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد.

کسا نی که روح نا امیددارند مقصر ترین مردم هستند.

کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.

پیروزی یعنی خواستن.

فدا کاری در راه وطن از همه فضایل با ارزشتر است.

عشق گوهری است گرانبها اگر عفت توام باشد.



شنبه 20 آبان 1391برچسب:, | 21:17 | kolbechobii |

بسته سیگا رمو گرفته که از توش سیگار برداره... میگه!!!همین یه نخه؟

پ نه پ این یه دونه چشم گذاشته بقیه رفتن قایم شدن!

 

تو تاکسی نشستم...میگم آقا پیاده میشم...

میگه نگه دارم؟

پ نه پ چه کاریه...! خودمو پرت میکنم بیرون... دیگه با لا خره شمام خسته شدی از صبح پشت فرمون!

 

دوستم زنگ زده میگه چکا ر میکنی؟میگم ما شینمو آوردم تعمیر گاه...

میگه مگه خرابه؟

پ نه پ آوردمش تعمیر گاه عیادت دوستای مریضش.

 

رفتم دندان پزشکی به دکتر میگم آقا ی دکتر این دندون عقلم کج در اومده...

اومدم حسا بشو برسی!

دکتر میگه یعنی میگی بکشمش!؟

پ نه پ گفتم دکتری... یکم نصیحتش کنی بلکه به راه راست هدایت شه

 

تو آرایشگاه کار می کردم... از مشتری می پرسم برات ماسک بذارم؟

میگه ماسک برای جوش صورت واینا!؟

پ نه پ ماسک اسپایدر من.

 

 



جمعه 19 آبان 1391برچسب:, | 19:3 | kolbechobii |

1-بشینی مگس بپرونی!

2-کار های شخصیتون رو انجام بدین.

3-هارد کامپیوتر رو دیفرگ کنید.

4-فیلم ببینید.

5-نوشیدنی آرم بخش بخورید.

6-یاد بگیرید چطوری میشه رقصید.

7-یک زنگ به دوستای قدیمی بزنید.

8-اتاقتون را تمیز کنید...به به چه بچه حرف گوش کنی!

9-از1تا1ملیون بشمارید.

10-دیکشنری باز کنیدو 100 لغت جدید یاد بگیرید.

11-سعی کنید اسم یک فولدر رو روی کامپیوتر con تغیر بدید.

12-به سعی تون ادامه بدید.

13-دوش بگیرید.

14-یک چیزی را تکه تکه کنید.

15-خوب اون را دوباره به هم بچسبونید.

16-توی مروگرتون یک صفحه خالی باز کنید و مدام اف5 را بزنید.

18-میتونیدبرید باشگاه.

19-تو آینه نگاه کنیدو سعی کنید باحال به نظر بیاید.

20-این 20 مورد را که انجام دادین بعدش حتما یک چکی بکنید ببینید مودم ای دی اس ال تون به برق وصل هست یا نه شاید اصلا مشکل قطعی اینتر نت خودتون باشه!!!



پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, | 12:41 | kolbechobii |

1-بهترین غذا ها را بخور

2-بهترین رختخواب  ها بخواب

3-ودر بهترین قصر ها زندگی کن

پسر=پدر تو که می دان وضعیت مالی ما این جور نیست که این چیز هاداشته باشم

پدر می گوید.

1-دیر غذا بخور تا فکر کنی بهترین غذا ها را خورده ای

2-خوب کارکن تا شب خسته باشی و خواب بروی که فکر کنی در بهترین رختخواب ها خوابیده ای

3-به مردم خدمت کن که از شادی آن ها احساس کنی در بهترین قصر ها  زندگی می کنی.



چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, | 15:19 | kolbechobii |